تابحال شده از زندگی یکنواخت خودتون خسته بشین و آرزو کنین کاش زندگیتون عوض میشد و هیجاناتی رو حس میکردین ؟ بدون اینکه بدونین اون آرزو خوبه یا نه ؟ گاهی باید مراقب باشیم که چی آرزو میکنیم چون ممکنه یه روز برآورده بشه و
داستان سریال در پایان سلسله تانگ اتفاق می افتد، زو ون تاج و تخت سلطنت لیانگ را برقرار میکند. یک روز پسر جوانی که در جنگل ها به دنبال یک توله گرگ افتاده بود از صخره ها به پایین پرت میشه. اون توسط زو ون نجات پیدا میکنه و زو ون تصمیم میگیره که اون رو به عنوان فرزند خودش بزرگ کنه و…
نام نئونگ یه مقاله نویس جوونه. اخیرا اون تو کارش خوب پیش نمیره و دعوای بزرگیم با مادرش داشته . حالا واسه اینکه شرایط بدتر بشه،خدایان تصمیم میگیرن که نام نئونگ رو مجازات کنن و بعد از اینکه اون یه زن مرموز رو میبینه زندگیش به شدت تغییر میکنه.
سونگوارد بخاطر پیشینه بد خانوادگیش از آکادمی افسری اخراج میشه و مجبور میشه وارد کثافت کاریای خانوادش بشه اما از درون بخاطر تجارت کثیف خانوادش در عذابه. در نهایت تصمیم میگیره وارد تجارت برنج بشه اما یهو همه چی به هم میریزه و سونگوارد مجبود میشه برای نجات زنی که دوسش داره همه چیزش رو گرو بذاره.
پانگ یه دختر خوش قلب و مهربونه که تو زندگیش مشکلات زیادی داره ، یه برادر کوچیکتر از خودش هم داره که از بچگی همو گم کردن ، اون تو کل زندگیش همش دعا میکرد که کاش اونو پیدا کنه ، یک روز اون تو یه شرکتی استخدام میشه که از مدیرش خوشش میاد اما .
پانگ تک دختر لوس و عنق یه خونواده میلیارده که از بس پدر و مادرش درگیر خودشونن این همش با بد اخلاقی و شر درست کردن میخاد جلب توجه کنه ، از طرفی آرتیت تک پسر باهوش و مهربون یه خونواده ای هست که خیلی صمیمی و خون گرمن ، آرتیت و پانگ از بچگی با هم دوست بودن ، پانگ بعد از مرگ پدر و مادرش به خونه آرتیت اسباب کشی میکنه اون میدونه که دیر یا زود بالاخره باید از این خونه هم بره بخاطر همین تصمیم میگیره آرتیت رو به تله بندازه و به یه طریقی بکشتش به تخت خواب آرتیت متوجه میشه و از خونه میزنه بیرون درست همون روز آرتیت تصادف میکنه ولی زنده میمونه اما با کینه تو قلبش ؛ بعد از این قضیا به مدت 6 سال میره خارج کشور و به خونوادش قول میده که سعی کنه نفرتی که نسبت به پینگ داره رو برطرف کنه و فکر میکرد زمان همه چیو حل میکنه ولی بعد از چهار سال نفرتی که قرار بود برطرف بشه ده برابر شده و.
پسر ( ماهاستاجان ) یه نماینده ی ، یه پسر بیعرضه و بی خاصیته که هیچ کاری بغیر از خراب کاری بلد نیست ، اون با دوست خواهرش رابطه داره و خیلی ازش خوشش میاد و میخواد با اون ازدواج کنه ولی پدرش مخالف این وصلته چون اون میخواد پسرش راه و چاه بلد بشه و میخواد با یه دختر روستایی ازدواج کنه ، اما پسرش قبول نمیکنه بخاطر همین پدره شرط میزاره که به مدت یک سال بره روستا کنار دختر ( بای مون ) کار کنه بلکه رضایت بده اما ، ماهاستاجان و بای مون از ثانیه اول با هم دعوا میکنن تا.
تاوان با عمه و دختر عمه اش به عنوان یه خدمتکار زندگی میکنه ، و عموی یاردفاح زمان بچگیش به باباش قول میده که وقتی بچه ها بزرگ شدن با هم ازدواج میکنن ؛ که یادرفاح اینو رد میکنه چون فکر میکنه پسر اون خونواده یه پسر دهاتی و بد ریخت و بی پوله ؛ تومرون پسر قصه ما یه بدهی گنده بالا میاره و میاد از یاردفاح کمک میخواد که بدهی رو صاف کنه که یادرفاح در مقابل پول یه نقشه ای میکشه که تاوان رو بجای خودش با پسر قصه ما وصلت بده ؛ ازدواج سر میگیره اما درست روز بعد ازدواج ؛ تاوان توسط شوهرش مزه واقعی جهنم رو میچشه .
دیمی ، پسر پولدار و جذابیه که خلق و خوی گرمی داره . نیچا دوست دختر اون ، یه مدیر جدیه ، دیمی با اینکه تو رابطس ولی هنوزم دست از ولگردی برنمیداره و هنوزم با بقیه دخترا ، که از شرکت دوست دختر خودش نیچاس رابطه داره ، اما این تا وقتی ادامه داره که نیچا همه چیو میفهمه و .
پیتچا مدیرعامل با اعتماد به نفس ، مدرن و دور از کاره اما شوهرش اونقدر که باید صادق باشه نیست اما اون امید داشت که اون یه روز یالاخره تغییر میکنه اما از قضا روز به روز بدتر شد و تا به حدی که پیتچا ناامید شد و درخواست طلاق میده و این تصمیم طلاق مسبب میشه که عشق و دوست دوران کودکی خودشو که الان یه وکیل ماهر شده ببینه و
درباره این سایت